نقد و بررسی
کتاب مجموعه داستان چرا نمی آیی با من زندگی کنی وقتش است اثر لیدا طرزیکتاب مجموعه داستان چرا نمی آیی با من زندگی کنی وقتش است
در داستان جویس کارول اوتس با عنوان ” چرا نمی آیی با من زندگی کنی؟! وقتش است” راوی یا یادآوری خاطرات نوجوانی اش می نویسد:
“…. بعضی وقت ها رادیوی کنار تختم را روشن می کردم و صدایش را کم می کردم و به شبکه های پیتزبورگ و تورنتو و کلیولند گوش می کردم. یک شبکه ی مهجور در کلیولند بود که موسیقی وسترن پخش می کرد. طی روز از آن موسیقی ها به چنگم نمی افتاد. با گرداندن امواج یکی یکی با صدای گوینده ها آشنا می شدم. باورم نمی شد آن غریبه ها مرا نمی شناسند. گاهی وقت ها فضای اتاق برایم تنگ می شد، جان می دادم برای یک ذره هوای تازه. سریع یک چیزی روی لباس راحتی ام می پوشیدم و حتی در هوای بارانی و سرد می زدم بیرون. از در آشپزخانه می رفتم و آن قدر آرام که هیچ کس متوجه نمی شد. حتی یک بار هم متوجه نشدند چون وقتی می رفتم که خوابشان حسابی سفت می شد. ان وقت شب، آن دیروقتی، آن خالی بودن و سکوت، شگفتی خیابان را تغییر می داد. زل زنان، گوش کنان، در حالی که قلبم در گلویم می زد، تا ته پیاده رو می دویدم. پس آن طوری بود. منظره های معمولی عجیب می شدند، پیاده روها چراغ های خیابان، خانه های همسایه. با این حال، این حقایق از خودشان هیچ چیز نمی دانشتند جز از طریق من.”
تصویر شگفت انگیزی است، لحظه های بر انگیخته در همه دقایق و ظرایف داستان و یک استعاره برای فرآیند خلاق آن نقطه یک قصه، یک حقیقت در ذهن نویسنده جان می گیرد، و او آن را به کلمات ترجمه می کند. پیشینه داستان هر چه که هست داستان نهایتا که نوعی رابطه هم زیستی در آن دیده می شود متن را تغذیه می کند.
مکان ها، صداها، اشارات، فضای فرهنگی، تغییرات پیوسته دوره ی نوجوانی، همگی، کم یا زیاد زمینه داستان را می سازند، همان قالب کاملا شخصی را که از هجمه یک دست کننده عمومی به دور است.
در پایان اجازه دهید اشاره کنم که داستان های مجلد حاضر تنها از ان رو برگزیده شده اند که تنوع مجموعه را منعکس کنند و رجحان و رتبه ای در کار نیست.
0دیدگاه