نقد و بررسی
کتاب دوغدو 1 خانوم سیلا و غول های مادر بزرگکتاب دوغدو 1خانوم سیلا و غول های مادر بزرگ
کتاب دوغدو(خانوم سیلا و غول های مادر بزرگ) نویسنده فاطمه سرمشقی توسط انتشارات هوپا منتشر شده است. یک رمان پر از ماجراهای خواندنی و پررمز و راز که میان جادوگرهای کوچک، اژدها، غول، جن و پری، برای یک دختر دورگه و مامانبزرگ عجیبوغریبش اتفاق میافتد.
- دوغدو؟!!! این هم شد اسم؟؟
- دختری که اسمش این قدر عجیب و غریب باشد، خودش دیگر چه جور دختری است؟
- آن هم دختری که توی کشور دیگری بزرگ شده و حالا بعد از هفت سال تک و تنها آمده ایران که پیش مادربزرگش زندگی کند! معلوم است که مادربزرگش هم خیلی مثل مادربزرگ های دیگر نیست!تا حالا مادر بزرگی دیدده اید که بهترین دوست هایش جن حمام، و نره غول و جادوگرهای تازه کار باشند؟
- همان جادوگرهایی که می توانند با یک ورد اشتباهی هر کسی را تبدیل به حلزون بکنند.مطمئنم حتی یک بار هم، غول ها و جن ها برایتان مانتو و شلوار مدرسه نخریده اند. ولی برای دوغدو خریده اند. داستان زندگی دوغدو اندازه اسمش عجیب و غریب است.
آن که بزرگتر است و سرش تا نزدیکیهای دیوار میرسد، به طرف لامپ فوت میکند. لامپ دور خودش میچرخد، میرود عقب و میخورد وسط پیشانیاش. روی تکههای شیشه میرقصد و با صدای نازکی که اصلاً به آن هیکل و قیافه نمیخورد میگوید: «این چرا همچین میکند؟»
آن یکی که کوچک است، یک مشت خردهشیشه توی دهانش میریزد، ملچ و ملوچ آنها را میخورد و دماغش را باد میکند، با صدای کلفتی که دوغدو حاضر است شرط ببندد برای خودش نیست، میگوید: «بهخاطر رنگ چشمهایش است. ترسیده حتماً.»
آن وقت هر دو با هم میخندند. دوغدو بیشتر میترسد و بلندتر جیغ میکشد. دلش میخواهد مادرش بیاید، در را باز کند، بغلش کند، موهایش را از جلوی صورتش کنار بزند، خیره شود به چشمهایش و بگوید: «چشمتیلهای من.» اما ته دلش میداند مادر نمیآید. وسط اتاق زیر پاهای پشمالویِ گندهیِ صدانازک مینشیند و گریه میکند. کوچولویِ لاغرمردنیِ صداکلفت بالا و پایین میپرد و میگوید: «گریه نکن، رنگ چشمهایت پاک میشود.»
0دیدگاه