نقد و بررسی
کتاب بی رفت بی برگشتکتاب بی رفت بی برگشت
ور تندی دوبار در آسمان برق میزند و پیش از رعد دنیا تاریک میشود. پایمان روی اولین پلۀ ایوان است که رگبار میگیرد. صدای بارش روی شیروانی موجدار در فضای خالی پشت بام میپیچد، انگار هزار گنجشک گرسنه به سقف چوبی نوک میزنند. از بالای شانۀ زن که به حیاط نگاه میکنم، به نظرم میرسد در دهانۀ یک آبشار، از بقیه جدا شدهایم. داد میزند:«آنروز هم توی همین حیاط داشتم روی منقل، ماهی کباب درست میکردم که باران گرفت.همین طور یکهو. جوری بود که جلوی پایم را نمی دیدم… دراز بکش روی تخت، بروم در را ببندم.»در نورِ چراغِ دیوارکوب میبینم فقط تخت و کمدها سرجایشان هستند. جابه جایی ها و تغییر اتاق مامان حسِ غریبی را که از ابتدای ورود به خانه دارم، شدت میدهد.
0دیدگاه