نقد و بررسی
کتاب بنفشه های سراشیببنفشه های سراشیب نویسنده جواد مجابی انتشارات به نگار
در بخشی از این کتاب میخوانیم
ساعت 10 شب بود دوست شاعرمان پیدا شد، نرسیده گفت شعری دارم و بیمقدمه شروع کرد از بر خواندن. حافظهاش هم از بین نمیرود که اعصاب دیگران راحت شود، خواند و خواند و تمام نشد و دیگران را دور میز جمع کرد. به ضرب نوشیدن، دهان غزلخوانش را بستم، گفت: شعر دیگری دارم که این طور شروع میشود.
گارسن آشنای کافه به دادم رسید، حساب را پرداختم و او دیگران را نشانده بود که شعرهای امشبش را تخلیه کند.
0دیدگاه