نقد و بررسی
کتاب رازهایی که هنوز قصه اند اثر شهره قائم مقامیکتاب رازهایی که هنوز قصه اند
کتاب رازهایی که هنوز قصه اند به نویسندگی شهره قائم مقامی نشر کیان افراز منتشر شده است.
پسر جوان در حاشیه ی رودخانه قدم می زد و فکر می کرد. او پس از یک فشار شدید روحی عصبی به اصرار پدرش به این شهر کوچک و دور افتاده آمده بود تا آرامش پیدا کند. هر روز صبح پیش از گرم شدن هوا و عصرها پس از غروب آفتاب به موازات این تنها رودخانه ی شهر بالا و پایین می رفت. آب آن پایین تر از سطح خیابان کنارش بود. گاهی او مدت ها می ایستاد و از همان بالا به گذر آب روان نگاه می کرد و آرام می شد. آن روز عصر هم هنگام قدم زدن مانند خیلی از وقت های دیگر رفتگر پیری را دید که وقت و بی وقت جارو می کشید. او مسئول نظافت آن منطقه بود. لبخندی زد و به او سری تکان داد:
- خسته نباشی پدر جان
- سلامت باشی. حال شما چطور است؟ آقای دکتر چطورند؟
- شهر کوچک بود و او می دانست که پسر جوان مهمان و خویشاوند دکتر است. آن هم تنها دکتر حاذق و معتمد آنجا………
0دیدگاه